الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

کوتاه کردن موهای دخترم

عشق مامانی ،جمعه 7 تیر ماه رفتیم خونه مادر جون اینا  و چون خیلی موهات نامرتب بود  پدر جون موهاتو کوتاه کرد.اولش برات پیشبند بست تو هم میخندیدی اما وقتی ماشین موزر را روشن کرد و موهاتو کوتاه میکرد جیغ و گریت کل ساختمونو پر کرده بود، از یه طرف طاقت دیدن اشکاتو نداشتم از یه طرف دیگه هم  نمیشد موهاتو کوتاه نکرد چون نصفی از موهات کوتاه شده بود ،خلاصه به هر ترتیبی بود کل موهاتو پدری تونست کوتاه کنه و عروسک منو خوشگلترش کنه.بعد از اتمام کار هم گرفتمت تو بغلم و کلی نازت کردمو بوسیدمت تا آروم شدی و بعدش هم بردمت حموم.     ملوس مامان قبل از کوتاه کردن موهاش           الیسا جون...
17 تير 1392

کالسکه سواری

به من میگن الیسا لپ لپو گاهی مظلوم میشم  گاهی تو فکر میرم گاهی لج میکنم و گریه گاهی خندون میشم و تو دل برو     گاهی هم اگه شیر بهم نرسه کالسکمو میخورم گاهی اوقاتم بجای کالسکه شست دستمو میخورم گاهی آروم و مثل فرشته ها میشنم گاهی هم متعجب میشم از نگاه های دیگران در آخر هم در کالسکه میخوابم     ...
13 تير 1392

رفتن به آتلیه

الیسای مامان روز 3 تیر که مصادف بود با تولد امام زمان (عج) منو بابایی بالاخره بعد از چند روز گشتن برای یه آتلیه خوب کودک تونستیم آتلیه کارن رو برای عکس گرفتن از شما انتخاب کنیم .و ساعت 7 عصر با بابایی و شما رفتیم آتلیه اما متاسفانه زیاد شنگول نبودی و نتونستیم عکسای خوبی ازت بگیریم برای همین قرار شد دوباره فرداش بریم برای ادامه عکس ها،سری دوم که رفتیم آتلیه  مادر جونو  دایی علی و  هم همراه خودمون بردیم و این بار خانم عکاس تونست عکس های قشنگی ازت بگیره.انشاالله بعد از اینکه عکسات آماده میذارم تو وبلاگت   ...
12 تير 1392

13 بدر

گل قشنگم میخواهم درباره 13 بدر برات کمی توضیح بدم  همانطور که پیشینه ی جشن نوروز را از زمان جمشید می دانند درباره ی سیزده به در (سیزده بدر) هم روایت هست که : «... جمشید، شاه پیشدادی، روز سیزده نوروز (سیزده بدر)را در صحرای سبز و خرم خیمه و خرگاه بر پا می کند و بارعام می دهد و چندین سال متوالی این کار را انجام می دهد که در نتیجه این مراسم در ایران زمین به صورت سنت و آیین درمی آید و ایرانیان از آن پس سیزده بدر را بیرون از خانه در کنار چشمه سارها و دامن طبیعت برگزار می کنند ...» از آئین های دیگر سیزده بدر :بازی های گروهی، ترانه ها و رقص های دسته جمعی، خوراک پزی های عمومی، بادبادک پرانی، هماوردجویی جوانان، آ...
12 تير 1392

نوروز 92

یکی یدونه مامان  عید امسال در کنار تو و خانواده بابا جون خیلی زیباتر تحویل شد. موقع تحویل سال چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی بود ، فرشته کوچولومو تو بغلم گرفته بودمو و همه در کنار هم دور سفره هفت سین که بابایی با عمه فاطی چیده بودن نشسته بودیم . موقعی هم که سال  تحویل شد بابا بزرگ و عزیز جون و بابا مهدی بهت عیدی دادن و همه به نوبت بغلت میکردنو و باهات عکس مینداختن .دیگه پرنسسم شده بود نقل مجلس ما ، فدات بشم که اصلا لج بازی نمیکردی و تو بغل همه آروم بودی و میخندیدی . روزهای اول عید هم برای عید دیدنی میرفتیم خونه فامیل های بابایی و همه برای اولین بار تورو میدیدن و دوست داشتن بغلت و کنن و باهات بازی کنند اما تو هرجا که میرفتم ...
12 تير 1392

عکس های قند عسلم در نیمه اول 5 ماهگی

 پرنسس بعد از خوردن انبه (بازم بهم انبه بدییییییین) عسل مامان تازه از بازار اومده و در حال غلتیدنه یه شب که مشغول کار در آشپزخونه بودم بابایی تورو برد تو اتاق و کلی عکس های خوشگل ازت گرفت   در ادامه مطلب عکس هارو میذارم  هرچی به دستت برسه میخوری فکر کنم بعد از گرفتن عکس گوش این عروسکم خوردی (بذار بابایم عکس بگیره گوش تورو هم میخورم ) اینجا هم طرح دوستی با عروسک 7 کوتولت ریختی و دستشو گرفتی که بعد از عکس بخوریش قربون عروسک خودم برم که با لباس صورتیش بین عروسکای دیگه میدرخشه خوب حالا دیگه کدوم عروسکمو بخورم؟؟؟!!!! و در آخر......... عا...
4 تير 1392

پیشرفت های پرنسس در 5 ماهگی

ماه من ، خورشید من ، زندگی من ، دختر شیرین تر از عسل من  ماشاالله در ماه 5 پیشرفت های زیادی کردی که در ادامه واست مینویسم اول اینکه خیلی راحت و بدون هیچ کمکی میتونی برای مدت طولانی تر از قبل بشینی دوم اینکه بالاخره بعد از چند روز تمرین کردن باهات  تونستی در تاریخ 28 خرداد کلمه بابا رو بگی سوم اینکه در تاریخ 31 خرداد تونستی لبه مبل رو بگیری و روی پاهای کوچولوت برای مدت کوتاهی بایستی  حالا میخوام برات از کارهای روزانه که در این ماه انجام میدی بنویسم هر روز ساعت 6 بعد از رفتن بابا مهدی از روی تختت میارمت روی تخت خودمون، بعدش حوالی ساعت 10 از خواب بیدار میشی و با دستای نازت صورتمو لمس میکنی و با آ...
4 تير 1392

5 ماهگی قند عسلم

عشق من ، زیبای من ، عمر من ، همدم تنهاییم ، دختر مهربونم ، الیسای عزیزم  میخوام برات  کمی از 5 ماهگیت بنویسم این روزا خیلی راحت میتونی غلت بزنی ،میتونی بشینی ، خندهات دیگه بی صدا نیست و وقتی میخندی صدای خندت کل فضای خونه رو پر میکنه از شادی. دخترم هر روز که میگذره دوست داشتنم و وابستگیم بهت بیشتر میشه چون روز به روز  خانوم تر میشی و بهتر همه چیزو میفهی .موقع شیر خوردنت کلی باهات صحبت میکنم و تو هم فقط تو چشمام نگاه میکنی انگار واقعا میفهی چی دارم میگم.زمانی که باهم تنها میشیم کلی باهات درد و دل میکنم و تو هم  فقط برام میخندی و با خندهات دلمو شاد میکنی. بابا مهدی رو خیلی بهتر از قبل میشناسی چون وقتی از ادا...
2 تير 1392

پنجمین ماهگرد

قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم یکی یک دونه من ،همدم مهربونم، دختر خوش زبونم ،عزیزتر از جانم  22 خرداد پنجمین ماهگرد تولدت بود برای همین با بابایی تصمیم گرفتیم این بار جشن ماهگردتو خونه مادر جون اینا بگیریم.و با یه جعبه کیک رفتیم خونشون و در کنار هم یه جشن کوچولو برای تو دختر مو فرفری گرفتیم . فدات بشم که تونستی برای اولین بار کنار کیکت بشینی و ازت عکس بگیریم   حمله به سمت کیک  حالا نوبت کادوها از طرف مامان و بابا از طرف مادر و پدر عزیزم از طرف داداشای خوبم دختر نازم انشاالله ...
28 خرداد 1392

سفر به کیش

دردانه من  ، یکی یک دونه مامان ، الیسا جوووووووووووووووووووووووونم  در این ماه خرداد که تو هم شدی 5 ماهه و ماشالله شدی نقل هر مجلسی ، برای چند روز تعطیلیمون تصمیم گرفتیم از راه زمینی و دریایی با ماشین بریم کیش ، روز 14 خرداد ساعت 5 صبح به همراه پدرجون مادرجون و دایی علی و محمد و بابا مهدی با ماشین پدری رفتیم بندر آفتاب  و بعدش با لندینکرافت رفتیم کیش ، بابا مهدی هم از قبل برامون سويت نزدیک ساحل رزرو کرد که طبقه اولش من و شما بابایی بودیم طبقه دوم هم خانواده پدر جون اینا ، تا 17 خرداد موندیم  تو این چند روز واقعا بهمون خوش گ...
28 خرداد 1392