نوروز 92
یکی یدونه مامان عید امسال در کنار تو و خانواده بابا جون خیلی زیباتر تحویل شد. موقع تحویل سال چه لحظه شیرین و به یاد ماندنی بود ، فرشته کوچولومو تو بغلم گرفته بودمو و همه در کنار هم دور سفره هفت سین که بابایی با عمه فاطی چیده بودن نشسته بودیم . موقعی هم که سال تحویل شد بابا بزرگ و عزیز جون و بابا مهدی بهت عیدی دادن و همه به نوبت بغلت میکردنو و باهات عکس مینداختن .دیگه پرنسسم شده بود نقل مجلس ما ، فدات بشم که اصلا لج بازی نمیکردی و تو بغل همه آروم بودی و میخندیدی .
روزهای اول عید هم برای عید دیدنی میرفتیم خونه فامیل های بابایی و همه برای اولین بار تورو میدیدن و دوست داشتن بغلت و کنن و باهات بازی کنند اما تو هرجا که میرفتم خواب بودی و از خواب نازت دل نمیکندی و بیدار نمیشدی.
روز سوم عید هم عمه زری و حسین و سورنا کوچولو اومدن پیش ما و جمعمان کاملتر شد و سورنا (پسر کوچولو عمه زری که 9 فروردین 91 بدنیا اومده و از تو هم نه ماه بزرگتره ) با شیطونی هاش خونه رو شادتر کرد.
سورنای عزیزم تولدت مبارک
روز 4 فروردین عمه زری و عمو حسین بدلیل اینکه ما فرداش می خواستیم برگردیم ، تولد سورنا جونو 5 روز زودتر گرفتن و به همگی خیلی خوش گذشت و تو قند عسلم و سورنا ناناز تو بغل باباهاتون حسابی ذوق کردین و رقصیدین تا اینکه خسته شدین و خوابیدین.
بعد از اینکه دید و بازدید عید تموم شد،صبح روز 5 فروردین با عزیز جون اینا که اصلا دوست نداشتن ازمون مخصوصا تو جدا بشن خداحافظی کردیم ،و از سبزوار بسمت بندرعباس حرکت کردیم .البته تو مسیرمون هم رفتیم کرمان و شب رو اونجا موندیم و روز بعدش از جاهای تاریخی و باستانیش دیدن کردیم و کلی در با تو عکس انداختیم .
بعداز ظهر 6 فروردین بعد از گشتن در کرمان بسمت بندرعباس حرکت کردیم و شب رسیدیم بندر که رفتیم خونه مادر جون اینا،وقتی رسیدیم مادر جون زود تورو برد تو خونه که فکر کنم یهو غریبی کردی و تا 1 ساعت گریه میکردی و به هیچ طریقی آروم نمیشدی تا اینکه پدر جون اومد بغلت کرد و تورو تو بغلش خوابوند.ولی بعد از خواب که بیدار شدی با محیط اشنا شدی و کلی دلبری کردی عزیزم .
برای دیدن عکس ها تشریف بیارید ادامه مطلب
سال 1392 مبارک
الیسا جون تو بغل بابایی و در کنار بابا بزرگ
الیسا و سورنا جون
سورنا جون تولد یک سالگیت مبارک
الیسا تو بغل عمو شهرام
پرنسس و مامان در محوطه تاریخی گنجعلی خان در کرمان