عید نوروز 95
سالی در راه است
سالی پر برکت
سالی که اگر خواهی
نیست در آن حسرت
برف ها آب شدند
غصه ها از ما دور
عزیز دلم الیسا جون امسال عید بعد از چند سال دوری و زندگی در جنوب ایران اومدیم تهران و نزدیک خونواده ها، ذیگه نگران تنهایی و دور بودن از دید و بازدیدهای عید از پدرجون و مادرجون و فامیل نیستم. خدارو هزاران بار شکر میکنم از بابت نعمت های فراوانی که بهمون در سال 94 داد و انشالله سال جدید همراه باشه با شادی و سلامت و موفقیت.
همون طور که واسه تعطیلات نوروز با بابایی تصمیم گرفته بودیم اول رفتیم پیش عزیزجون و بابابزرگ (خانواده بابا مهدی) و بعد از زیارت امام رضا(ع) هم رفتیم شمال پیش مامان و بابای عزیز خودم. برنامه سفر هم از 26 اسفند شروع شد که ساعت 11 صبح حرکت کردیم و بعد از حدود هفت ساعت رانندگی و شلوغ بازی تو و آبجی درسا و یکی دو ساعت خوابیدن کنار هم و غر زدن های آخر، ساعت 7 عصر رسیدیم سبزوار خونه بابابزرگ و شما دو فرشته دوست داشتی با دیدن عزیز جون و پیاده شدن از ماشین حسابی خوشحال و راحت شدین.
پاره تنم بعد از دو سه روز شیطنت با سورنا جان و تحویل سال نو در کنار خانواده بابا مهدی و عید دیدنی، روز دوم عید همگی رفتیم مشهد زیارت امام هشتم و تو هم که عاشق زیارت و حال و هوای مکان های مقدس هستی (دختر نازنینم یادآوری کنم که تو خیلی مسجد و صدای اذان دوست داری وقتی یک سالت بود و یکی از شب های ماه رمضون که خواب زده شده بودی و من و بابایی هر کاری کردیم نخوابیدی تا اینکه موقع سحر شد و با عزیزجون رفتین مسجد نزدیک خونه بابابزرگ اینا و از همون موقع از مسجد خوشت اومد و وقتی مسجد یا حرم میبینی میگی بریم الله و اکبر کنیم.) بعد زیارت و تفریح و خرید دوباره برگشتیم خونه عزیزجون و عصر روز چهارم عید هم حرکت کردیم به سمت ساری که مسیر جدید هم همراه بود با انواع آب و هوا (آفتابی ، ابری، بارانی، برف و طوفان ).