الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

اولین غلت زدن

گل نازم روز جمعه 10 خرداد رفته بودیم خونه مادر جون اینا و موقع خوردن ناهار یهو دیدیم برای اولین بار غلت زدی .همه خوشحال شدیم و برات دست زدیم تو هم ذوق کردی و برامون خندیدی  چندتا عکس از اولین غلت زدنت     ...
27 خرداد 1392

آغاز غذای کمکی

عزیزکم روز 24 اردیبهشت خونه پدر جون اینا بودیم که من و مادر جون تصمیم گرفتیم برات فرنی به عنوان غذای کمکی درست کنیم تا بهت بدیم بخوری و یه فرنی خوشمزه درست کردیم و  خداروشکرتو هم از طمع فرنی خوشت اومد و با لذت فراوان خوردی 
27 خرداد 1392

ماه فروردین

  امسال خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز جدید می‌سراید امسال بهاری دیگر است در ماه تولد عزیزانم در میلاد کسانی که  چشمانم با حضورشان درخشان تر است امسال را شادتر خواهم بود جشنی برای میلادتان بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای فرشته های زندگیم (ملیسا جان و الیسا نازم ) تولدتان مبارک کوچولوی شیرین و دوست داشتنی ، دردانه بابا ، سومین ماهگرد تولدت که همزمان شده با سالگرد تولد بهترین همسر دنیا ، یه بانوی هنرمند و یه مادر مهربون و نمونه ، میلادتونو به شما دو فرشته نازنینم ...
14 خرداد 1392

تولد سه ماهگی قند عسلم

الیسا جوووووونم سومین ماهگرد تولدت مبارک  روز پنجشنبه 22 فروردین صبح که از خواب بیدار شدم یه حال و هوای خاصی داشتم ، خیلی سرحال و پر انرژی بودم (آخه امروز ساعت 17:30 پرنسسم سه ماهش تموم میشه و وارد چهار ماهگی میشه) واسه اینکه امشب یه جشن کوچیکی برای تو دلبندم تدارک دیدیم و از پدرجون اینا و چندتا از دوستامون دعوت کردیم که در جشنت شرکت کنند. بعد ار اینکه صبحونه خوردم با تو رفتم خونه مادرجون و تو رو گذاشتم پیشش و رفتم بازار یه سری خرید کردم و ساعت 12 هم کلاس داشتم رفتم دانشگاه و بعد برگشتم خونه با پدرجون اینا (بابابزرگ) ناهار خوردم و بعد با مادر جون رفتیم خونه خودمون ، بابا مهدی هم از سر کار اومده بود خونه و یه سری از کارهای خ...
13 خرداد 1392

همراه و همدم مامان

فرشته نازنینم ...   3 ماه از تولد تو دختر نازم گذشت ،ماشاالله هر روز که میگذره خانومتر و ماه تر میشی ،دیگه کمکم  داری منو میشناسی و این موضوع خیلی خوشحالم میکنه ،کارایی که جدیدا انجام میدی قه قه قه کردن و خندیدن بی صداست و وقتی دراز کشیده ای دستاتو میگیریم دوست داری زود بلند بشی و روی پاهات بایستی ، تا چند ثانیه هم بدون کمک میتونی بشینی . چند روزی هم هست که دارم میرم دانشگاه    و مجبورم زمانی که صبح  کلاس دارم شمارو ببرم خونه مادر جون اینا و برای همین  تورو داخل صندلی ماشینت میذارم و میتونی راحت بشینی   فدات بشم که وسط راه هم خوابت میگرفت و می خوابیدی    ...
9 خرداد 1392

الیسا در دنیای مجازی

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا پرنسس کوچولوی ما بعد ار یک ماه ساختن وبلاگ ، در دنیای مجازی و سایت گوگل دیده شد . قند عسلم دیروز که داشتم تو گوگل اسم الیسا رو سرچ میکردم دیدم هم وبلاگت هستش و هم چندتا از عکس هاتو نشون میده  ، انشالله دخترم در دنیایی واقعی هم مشهور و خوشنام بشی !     ...
3 خرداد 1392

تولد دو ماهگی و رفتن به اولین مسافرت سه نفره !

    عسلکم 22 اسفند دومین ماهگرد تولدت بود... ( من از صمیم قلب این روزو به تو بهترینم تبریک میگم ) و واسه اینکه بایستی می رفتیم مراسم عروسی عمو علیرضات که 26 اسفنده حسابی سرمون شلوغ بود. از چند روز قبل که کارای خونه تکانی رو انجام داده بودم دیگه  امروز تا ظهر تموم کردم و تازه یه سری خریدامون مونده بود که عصر با بابایی و تو رفتیم بازار و تا آخر شب هم طول کشید وقتی برگشتیم خونه ساعت 12 شب شده بود . راستی امروز هم باید واکسنهای 60 روزگیتو بهت تزریق میکردیم ولی واسه اینکه فرداش می خواستیم بریم مسافرت و راه طولانی بود و برای اینکه تو اذیت نشی تصمیم گرفتیم رفتیم سبزوار اونجا واکسناتو...
2 خرداد 1392

روز اول تولد به روایت تصویر

  اولین ساعت چشم گشودن دردانه دخترم به این دنیا         دلبرم گشنت شده ...     شیر خوردی و اولین خوابت را در کنارم داری سپری میکنی       بوووووسسسسسسسسسسسس            من و تو و بابایی          تشریف بیارید ادامه مطلب         روز تولد تو  روز هزار خاطره روز تولد تو یک سبد پر از آرزو روز تولد تو روز زندگی           این هدیه آسمانی چشمانت دلبسته به شمعدانی چش...
28 ارديبهشت 1392