تولد سه ماهگی قند عسلم
الیسا جوووووونم سومین ماهگرد تولدت مبارک
روز پنجشنبه 22 فروردین صبح که از خواب بیدار شدم یه حال و هوای خاصی داشتم ، خیلی سرحال و پر انرژی بودم (آخه امروز ساعت 17:30 پرنسسم سه ماهش تموم میشه و وارد چهار ماهگی میشه) واسه اینکه امشب یه جشن کوچیکی برای تو دلبندم تدارک دیدیم و از پدرجون اینا و چندتا از دوستامون دعوت کردیم که در جشنت شرکت کنند.
بعد ار اینکه صبحونه خوردم با تو رفتم خونه مادرجون و تو رو گذاشتم پیشش و رفتم بازار یه سری خرید کردم و ساعت 12 هم کلاس داشتم رفتم دانشگاه و بعد برگشتم خونه با پدرجون اینا (بابابزرگ) ناهار خوردم و بعد با مادر جون رفتیم خونه خودمون ، بابا مهدی هم از سر کار اومده بود خونه و یه سری از کارهای خونه را انجام داده بود .
منم واسه شام مرغ شکم پر (به سبک شمالی ) و لازانیا درست کردم و درکنارش سالاد و ژله و دسر هم آماده کردم البته مادر جون هم از تو نگهداری میکرد و بهم کمک هم میکرد ، مهمانها هم ساعت 7 دیگه اومدن و البته در سن تو مهمونی نداشتیم (انشالله وقتی بزرگتر شدی و دوست پیدا کردی در جشن تولدات اونهارو هم خودت دعوت میکنی ) و جای سورنا جون(پسر عمه زری) و عسل جون (دختر خاله زینت ) خیلی خالی بود .
عزیزم تو جشن به همه حسابی خوش گذشت ، کلی با هم گفتیمو خندیدیم و رقصیدیم و تو رو هم پدرجون گرفته بود که با آهنگ روی پاهای کوچولوت پا میشدی و خودتو تکون میدادی (آخه دختر خانوم ما خیلی باهوشه و فهمیده بود که جشن تولدشه ) فقط موقع بریدن کیک دیگه خسته شده بودی و بی قراری میکردی و نمیذاشتی ازت عکس بگیریم ولی بالاخره تونستیم تعدادی عکس ازت بگیریم . انشالله که همیشه شاد و سلامت و خندان باشی یکی یک دونه من !
پرنسس مامان در کنار مادرجون و پدرجون