الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

الیسای مامانی در دریای خلیج فارس

کوچولوی ملوس و نازم ، امروز جمعه با بابایی بردیمت دریا که آب بازی کنی .وقتی از ماشین پیاده شدیم و رفتیم کنار ساحل از اینکه بخوای بری تو  آب میترسیدی اما کم کم که با هم رفتیم تو آب ترست ریخت و واسه اولین بار وارد دریا شدی و هیجان خاصی داشتی و شروع کردی به آب پاشیدن و دیگه از تو دریا بیرون نمیومدی و دوست داشتی همش آب بازی کنی. خلاصه بعد از 1 ساعت آب بازی خسته شدی و رضایت دادی برگردیم خونه. ( البته ناگفته نمونه که از وقتی متوجه شدیم دوست داری تو دریا آب بازی کنی و اینقدر لذت میبری بیشتر اوقات میبریمت ساحل تا خوش بگذرونی)   گاهی اوقات وقتی موج میزد تعادلتو از دست میدادی و میوفتادی تو آب که بابایی میومد کمکت ...
31 مرداد 1393

الیسا و عصر تابستانی

دختر نازم ، فرشته کوچولوی مامانی دیگه ماشاالله روز به روز بزرگتر میشی و تو خونه موندن رو دوست نداری و همش از من و بابایی میخوایی ببریمت بیرون از خونه که پیاده روی کنی و  یا با دو چرخه ات بازی کنی. با اینکه هوا خیلی گرمه و کلی هم عرق میکنی اما بازم بازی بیرون از خونه رو بیشتر از تو خونه بودن ترجیح میدی.ما هم هرچی که تو بگی گوش میدیم و بیشتر اوقات عصرا که هوا خنکتره میبریمت بیرون. عاشق تاب بازی و سرسره سواری هستی و وقتی ببریمت پارک برای برگردوندت باید کلی ترفند پیاده کنیم تا برگردی خونه البته اکثر اوقات کلی  هم موقع برگشت به خونه گریه میکنی. وقتی با ماشین هم از کنار پارکی که تاب داره رد میشیم سریع میگی(پارک.تاب) . ...
31 مرداد 1393

الیسا جون در شهربازی

گل نازم .دختر مثل ماهم  چند روز پیش با بابایی بردیمت شهربازی و تو هم که محیط جدید و شادی رو دیده بودی خیلی خوشحال شدی و به هر وسیله ای که میرسیدی میخواستی سوار بشی که بابایی یکسری از وسیله بازی ها که دوست داشتی و مناسب سنت بود بلیط گرفت و سوار شدی که با توجه به اینکه اولین بارت بود یه جورایی هیجان همراه با ترس و خنده داشتی و فقط اطرافتو نگاه میکردی و آخر سر هم دوست نداشتی ازشون پیاده بشی . عزیزم وقتی روی لبات گل خنده رو میبینم و میدونم جایی که هستیم واقعا بهت خوش میگذره منم لذت میبرم و از خدا میخوام که همه بچه ها در کنار مامان و باباهاشون شاد و سلامت باشن.   الیسا جون وقتی راننده میشود ...
5 مرداد 1393

بستنی

سلام به روی ماهت دختر نازنینم تو این روزای داغ تابستون حسابی علاقمند شدی به بستنی خوردن و تا بهت میگم بستنی میخوری سریع هر جا که باشی خودتو میرسونی و میگی به به ..... عاشقتم دخترکم ...
5 مرداد 1393

الیسا جون تولد 18 ماهگیت مباررررررررررررررررررررک

          هدیه ای از آسمان برای؛ روز تولدت رسید. و دیدم هیچ چیز   گلم را جز عشق لایق نیست. عزیزم تولدت مبارک       دردونه مامان وبابایی امروز 22 تیرماه 93 شدی 18 ماهه و ما خدا رو به خاطر خلقت وجودت سپاسگذاریم و برایت بهترین ها رو آرزو داریم. ...
22 تير 1393

خوابیدن

دختر نازم میخوام تو این پست از خوابیدنات بنویسمو عکس های زیبایی از حالت خوابت بذارم دردونه من هنوز که 1 سال و 5 ماهته با شیر خوردن تو بغلم میخوابی و به هیچ طریق دیگه ای خوابت نمیبره ،بعضی از شبها خیلی زود بعد از خوردن شیر خوابت میبره ،اما شبایی هم هست که تا 1 ساعتم شیر میخوری اما بازم چشمات بازه و منو نگاه میکنی که تو این شبا همه حالتهای شیر دادنو امتحان میکنم مثلا کنارت دراز میکشم و شیر میخوری نشسته و تو بغلم و حتی راه میرم و بهت شیر میدم  که بخاطر اینکه وزنت بیشتر شده وقتی راه میبرمت و شیر میخوری خیلی به کمرم فشار میاد اما خوب مجبورم چون دوست داری به این حالت بخوابی ما هم مطیع امر شماییم.  معمولا بیشتر شبا تا صبح 5-6 ب...
10 تير 1393

جدا شدن از خانواده مادری

دختر قشنگم دیروز (دوم تیر 1393 ) پدر و مادر جون اینا بعد از پانزده سال زندگی در بندر ، به ساری نقل مکان کردن و دیگه ما تو این شهر تنها شدیم.عزیزکم هنوز 1 روز از رفتنشون نمیگذره اما خیلی دلم براشون تنگ شده و جای خالیشون ناراحتم میکنه و هر زمانی هم که یاد خاطراتی که با هم تو این شهر داشتیم میوفتم اشکم سراریز میشه اما برای اینکه تو با دیدن اشکام ناراحت میشی مجبورم خودمو جلوی تو خندون نشون بدم تا ناراحت نشی . از خدای مهربون میخوام که پشت و پناهشون باشه و تو شهر مادری ( ساری )  پیروز و   سلامت باشند و ما هم بتونیم هرچی زودتر بریم پیششون . ...
9 تير 1393

17 ماهگی

  پرنسسم بعد از چند ماه وقفه و مشغله کاری زیاد بابایی و برگشتن به بندر جشن 17 ماهگیتو پدر جون و مادر جون با خرید یه کیک کوچولو تو خونه خودشون برات گرفتن و در کنار همدیگه کلی بهمون خوش گذشت و تو هم با شیرین کاریهات و قیافه گرفتنهای نارت مارو بیشتر خوشحال و سرگرم میکردی و در آخر هم کادوهای خوشگل گیرت اومد. دخترکم به اندازه تموم گل های دنیا دوستت دارم.بووووووووووووس بفرمایید کیک و کادوها ...
3 تير 1393

آتلیه 15 ماهگی

دخترنازم دهم فروردین بود که تصمیم گرفتیم   واسه گرفتن سری دوم عکس های آتلیه ای ازت  با بابایی  بریم  چندتا از عکاسی ها سر بزنیم ، که بعد از رفتن و دیدن نمونه آلبوم ، آتلیه پاز رو انتخاب کردیم و واسه فرداش وقت گرفتیم . ساعت 12 روز یازدهم من و تو با بابایی و عمه زری و فاطی و سورنا جون رفتیم عکاسی و فدات بشم عسلم که نسبت به شش ماهگی خیلی با خانم عکاس همکاری کردی و تونستیم کلی عکسهای ناز و خوشگل ازت بگیریم.              ...
2 تير 1393