الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

مادرانه

سلام دردونه دخترم اول از همه مامانی ببخشید که وبلاگ شمارو هم دیر به دیر به روز رسانی میکنم همونطور که  تو وبلاگ آجی درسا گفتم این روزا در کنار تو و درسا جون برام مثل برق و باد میگذره و دیگه وقتی برای نوشتن مطلب و سر زدن زود به زود واسم نمیمونه. فرشته مهربونم هرچی که بزرگتر میشی ماشاالله خانومتر میشی و بیشتر به حرفام گوش میدی.اما خوب همچنان موقع لباس پوشیدنات کلی اذیتم میکنی که اینم بخاطر موقعیت سنیته که میگذره. گل من،خیلی دوست داری توی مهمونی ها جلو جمع  یا زمانی که بابا مهدی از اداره میاد بگم الیسا جونم خیلی خانوم شده. عاشق کلمه خانومی که بهت بگم. وقتی اذیتم میکنی یا حرف گوش نمیدی بهت میگم دیگه خانوم نیستی...
7 آذر 1394

تابستان 94 به روایت تصویر2

چه غریبانه می خواهمت آن لحظه که اشک در چشمانت می رقصد و چشمان من مست چشمان تو است آن لحظه که قفل می کنی مرا در دستانت و زندانی می کنی مرا عاشقانه و تنگ و تنگ تر می کنی این آغوش را آن قدر تنگ … تا مرز یکی شدن                 ...
27 شهريور 1394

رخدادهای تابستان 94

سلام دختر نازنینم اول از همه بخاطر این چند ماه که نتونستیم من و بابایی وبلاگتو بروز کنیم و مطلب جدید بزاریم معذرت میخایم . البته این تاخیر چند ماهه ما هم بدون دلیل نبود. مهمترین اتفاق تو این تابستون این بود که نی نی که خدا چند ماه بود به ما هدیه کرده بود مشخص شد که دختره و تو تا چند روز دیگه خواهری ناز و کوچولو رو میبینی به امید خدا. و از وقتی که فهمیدی تو دلم یه نی نی دارم که قراره بشه آبجی درسای تو ( من و بابایی تصمیم گرفتیم اسم دومین دخترمون و بزاریم درسا ، انشالله که خوش نام بشه پرنسسمون ) خودتو میچسبونی به شکمم و میگی آبجی درسا رو دوست دارم و حی سوال میکنی که کی میاد پیشمون و بغلش کنم. فدات بشم نازنینم. دومین رخداد هم ا...
21 شهريور 1394

بای بای پوشک

سلام بهترینم گل زیبای من ماشالله بزرگ شدی و خانم و از پوشک کردن هم زیاد راضی نیستی و منم با گرم شدن هوا تصمیم گرفتم از پوشک بگیرمت تا راحتر بگذرونی این روزای گرم رو. عزیزکم از تاریخ 9خرداد این تصمیم رو عملی کردم و وقتی صبح از خواب بیدار شدی دیگه پوشکت نکردم و ازت خواستم هر موقع که جیش داشتی بهم بگی اما اصلا باهام همراهی نکردی و همش باید به زور و گریه میبردمت دستشویی و هی میگفتی جیش ندالم و جیشم نمیکردی اما چند دقیقه بعد شلوارتو خیس میکردی و چون خونه مادر جون اینا هستیم و مادر جونم یکم به جیش حساسه به همین علت من خیلی بیشتر هواسم بهت بود و همیشه کنارت بودم و ازت میخواستم روی تشکت بشینی تا یه وقت فرش یا مبل جیشی نشی ولی خوب باز یکی ...
20 خرداد 1394

جشنواره بهار نارنج

سلام فرشته کوچولوی مامان اول از همه باید عذر خواهی کنم برای تاخیری که تو  بروز رسانی کردن وبلاگت بوجود اومده چون ماشاالله انقدر شیطون شدی دیگه وقتی نمیذاری که یه سری به وبلاگت بزنم. گل نازم این روزا و شبا جشن بهار نارنج در پارک قائم برگزار میشه که ما بهمراه پدر جون و مادر جون میریم اونجا تا از فضای شاد و قشنگ جشنواره استفاده کنیم و شما هم از یه غرفش که برای بچه هاست حسابی خوشت اومده و وقتی وارد پارک میشیم زود خودتو به غرفه میرسونی و شروع میکنی به نقاشی کشیدن و در کنار بچه های دیگه کلی لذت میبری منم تا هر وقتی که خودت بخوای کنارت میمونم و از نقاشی کشیدنت و ذوق کردنت خوشحال میشم.بعد از اینکه از نقاشی کشیدن خسته میشی تازه یاد تا...
31 ارديبهشت 1394

الیسا و بهار94

دردانه مامان فروردین و اردیبهشت ماه در هوای لطیف و بهاری شمال و در کنار خانواده حسابی بهمون خوش میگذره و در هر فرصت و تعطیلی با فامیل ها میریم جنگل و طبیعت و گردش تا بتونی از این هوای عالی استفاده کنیم و هم با بچه ها بازی کنی و لذت ببری .                           ...
18 ارديبهشت 1394