الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

گردش در طبیعت با پرنسس

دختر زیبای مامان تو این مدتی که خونه مادر جون اینا بودیم کلی بهمون خوش گذشت و روزای تعطیل هم با فامیل ها  به جنگل های سرسبز و زیبا میرفتیم.و به تو هم که با عسل جون و محمد حسین ناناز و امیرعباس مهربون بازی میکردی حسابی خوش میگذشت.اما بعضی اوقاتم با عسلی دعوا میوفتادین ولی بعد از چنددقیقه با هم آشتی میکردینو و همدیگرو بغل میکردینو میبوسیدین. و تو این مدت هم نتوستم زیاد به وبلاگت سر بزنم و مطلب بزارم.و دیگه امشب که وقت کردم عکسای این دوماه رو میزارم حالا بعد از کلی آب بازی بلال میچسبه بخورم اینم محمد حسین ناناز و مهدیس جون عسل جون و الیسای ما...
21 آبان 1393

دردسرهای طبیعی برای الیسا جون

سلام نفس مامان دخترک نازم وقتی بیست ماهه شدی تصمیم گرفتم دیگه بهت شیر ندم و چون اومده بودیم خونه مادر جون اینا‌ بهترین زمان برای این کار بود. یه روز صبح که هنوز چشمات بسته بود و فقط سرتو میچرخوندی و میخواستی که بهت شیر بدم٫ولی من تصمیم گرفته بودم شیر بهت ندم و اما بعد از چند دقیقه که دیدی از شیر خبری نیست گریه و جیغ کشیدنات شروع شد. و منم در برابر گریه هات مقاومت کردم ، چون بالاخره یه روزی باید این اتفاق میوفتاد که حدود یه ربع گریه کردی و خسته شدی و دوباره خوابت برد. در طول روز حسابی همه باهات بازی میکردن و تا حدودی فراموش کرده بودی ٫شب هم بردیمت پارک تا اینکه خسته بشی و بخوابی ماشاالله کلی هم بازی کردی منم خوشحال از اینکه دی...
8 مهر 1393

بیست ماهگی

قند عسلم تولد بیست ماهگیت مبارک همنفسم بیست ماه گذشت .بیست ماه شیرین در کنار تو ، تویی که تمام شیرینی زندگیمونی. تویی که به زندگی من و بابایی گرمای بیشتری بخشیدی و با  صدای خندهات٫جیغ کشیدنات٫گریه هات٫ سکوت خونمونو برای همیشه از بین بردی ٫ به قدری به وجودت تو خونه عادت کردم که اگه ۵ دقیقه تو خونه نباشی جای خالیت رو زود حس میکنم و دلم میخواد هرچی زودتر برگردی و برام بخندی... عزیزتر از جونم عاشقونه دوستت دارم و از خدای مهربون میخوام که همیشه سلامت باشی و گل خنده از روی لبات پاک نشه                            ...
22 شهريور 1393

الیسای مامانی در دریای خلیج فارس

کوچولوی ملوس و نازم ، امروز جمعه با بابایی بردیمت دریا که آب بازی کنی .وقتی از ماشین پیاده شدیم و رفتیم کنار ساحل از اینکه بخوای بری تو  آب میترسیدی اما کم کم که با هم رفتیم تو آب ترست ریخت و واسه اولین بار وارد دریا شدی و هیجان خاصی داشتی و شروع کردی به آب پاشیدن و دیگه از تو دریا بیرون نمیومدی و دوست داشتی همش آب بازی کنی. خلاصه بعد از 1 ساعت آب بازی خسته شدی و رضایت دادی برگردیم خونه. ( البته ناگفته نمونه که از وقتی متوجه شدیم دوست داری تو دریا آب بازی کنی و اینقدر لذت میبری بیشتر اوقات میبریمت ساحل تا خوش بگذرونی)   گاهی اوقات وقتی موج میزد تعادلتو از دست میدادی و میوفتادی تو آب که بابایی میومد کمکت ...
31 مرداد 1393

الیسا و عصر تابستانی

دختر نازم ، فرشته کوچولوی مامانی دیگه ماشاالله روز به روز بزرگتر میشی و تو خونه موندن رو دوست نداری و همش از من و بابایی میخوایی ببریمت بیرون از خونه که پیاده روی کنی و  یا با دو چرخه ات بازی کنی. با اینکه هوا خیلی گرمه و کلی هم عرق میکنی اما بازم بازی بیرون از خونه رو بیشتر از تو خونه بودن ترجیح میدی.ما هم هرچی که تو بگی گوش میدیم و بیشتر اوقات عصرا که هوا خنکتره میبریمت بیرون. عاشق تاب بازی و سرسره سواری هستی و وقتی ببریمت پارک برای برگردوندت باید کلی ترفند پیاده کنیم تا برگردی خونه البته اکثر اوقات کلی  هم موقع برگشت به خونه گریه میکنی. وقتی با ماشین هم از کنار پارکی که تاب داره رد میشیم سریع میگی(پارک.تاب) . ...
31 مرداد 1393

الیسا جون در شهربازی

گل نازم .دختر مثل ماهم  چند روز پیش با بابایی بردیمت شهربازی و تو هم که محیط جدید و شادی رو دیده بودی خیلی خوشحال شدی و به هر وسیله ای که میرسیدی میخواستی سوار بشی که بابایی یکسری از وسیله بازی ها که دوست داشتی و مناسب سنت بود بلیط گرفت و سوار شدی که با توجه به اینکه اولین بارت بود یه جورایی هیجان همراه با ترس و خنده داشتی و فقط اطرافتو نگاه میکردی و آخر سر هم دوست نداشتی ازشون پیاده بشی . عزیزم وقتی روی لبات گل خنده رو میبینم و میدونم جایی که هستیم واقعا بهت خوش میگذره منم لذت میبرم و از خدا میخوام که همه بچه ها در کنار مامان و باباهاشون شاد و سلامت باشن.   الیسا جون وقتی راننده میشود ...
5 مرداد 1393

بستنی

سلام به روی ماهت دختر نازنینم تو این روزای داغ تابستون حسابی علاقمند شدی به بستنی خوردن و تا بهت میگم بستنی میخوری سریع هر جا که باشی خودتو میرسونی و میگی به به ..... عاشقتم دخترکم ...
5 مرداد 1393

الیسا جون تولد 18 ماهگیت مباررررررررررررررررررررک

          هدیه ای از آسمان برای؛ روز تولدت رسید. و دیدم هیچ چیز   گلم را جز عشق لایق نیست. عزیزم تولدت مبارک       دردونه مامان وبابایی امروز 22 تیرماه 93 شدی 18 ماهه و ما خدا رو به خاطر خلقت وجودت سپاسگذاریم و برایت بهترین ها رو آرزو داریم. ...
22 تير 1393

خوابیدن

دختر نازم میخوام تو این پست از خوابیدنات بنویسمو عکس های زیبایی از حالت خوابت بذارم دردونه من هنوز که 1 سال و 5 ماهته با شیر خوردن تو بغلم میخوابی و به هیچ طریق دیگه ای خوابت نمیبره ،بعضی از شبها خیلی زود بعد از خوردن شیر خوابت میبره ،اما شبایی هم هست که تا 1 ساعتم شیر میخوری اما بازم چشمات بازه و منو نگاه میکنی که تو این شبا همه حالتهای شیر دادنو امتحان میکنم مثلا کنارت دراز میکشم و شیر میخوری نشسته و تو بغلم و حتی راه میرم و بهت شیر میدم  که بخاطر اینکه وزنت بیشتر شده وقتی راه میبرمت و شیر میخوری خیلی به کمرم فشار میاد اما خوب مجبورم چون دوست داری به این حالت بخوابی ما هم مطیع امر شماییم.  معمولا بیشتر شبا تا صبح 5-6 ب...
10 تير 1393