الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

اولین سفر در بارداری

 عشق مامانی " عزیز جون چند وقته که همش اصرار میکنه بیایین سبزوار پیش ما برای همین من و بابایی تصمیم رفتن به سفر  گرفتیم و بالاخره در  تاریخ 23 مرداد بابایی با ماشین و من با قطار رفتیم مشهد یک شب هم مشهد موندیم بعدش از اونجا با ماشین رفتیم سبزوار.  الهی فدات بشم که وقتی قطار تکون های شدید میخورد تو هم سریع لگد بارونم میکردی . وقتی رسیدیم همه کلی خوشحال شدن و بغلم میکردن عزیز جونم میگفت شکمت خیلی کوچولو پس نی نی کجاست ؟ اخه تو ملوسک رفتی بود تو پهلوهام و با وجود اینکه 5 ماهه باردارم اما شکمم خیلی بزرگ نشده   ...
6 ارديبهشت 1392

تعیین جنسیت

نازنیم در تاریخ 18 مرداد با بابایی رفتیم برای سونوگرافی تا خانوم دکتر بهمون بگه شما دختری یا پسر از ساعت 5 تا 9 شب  هم منتظر بودیم تا بالاخره نوبتمون شد و خانوم دکتر در حین سونو  گفت نی نی تون پسره اما بعدش گفت نه دختره ولی جواب اخرش این بود: هنوز جنسیت خوب مشخص نیست  چون شما پشتتو کرده بودی به ما  .اما همین که دوباره تونستیم صدای قلب نازتو بشنویم کلی خوشحال شدیم و دستو پاهای کوچولوتم دیگه به راحتی دیده میشد وای که چقدر خوشحالم تو سالمی. از خانوم دکتر هم خواستیم فیلم سونو رو برامون بزنه رو cd تا بعدا بتونی خودتو ببنی که تو شکمم چقدر راحت جا خوش کرده بودی و چقدر کوچولو بودی ...
6 ارديبهشت 1392

در شرح حال بارداری

قند عسلم دارم با تمام وجود حست می کنم و چند روزی میشه که ویار شدید گرفتم و در حین درست کردن و خوردن غذا یه هو حالت تهوع می گیرم حتی وقتی که صبح آب می نوشم هم دچار حالت تهوع میشم که جدیدا متوجه شدم با خوردن لیمو ترش تازه و ماست چکیده راحت تر می تونم غذا بخورم .جا داره همین جا از بابا مهدی جون بخاطر تمام کمک هایی که به من می کرد هنگام آشپزی تشکر کنم ... راستی گلم این روزا دلم همش هوس ساندویج همبرگر می کنه اما هر وقت می خوام بخورم باز هم حالم بد میشه و نمیتونم درست بخورم و منی که قبل از بارداری عاشق خوردن ترشی جات بودم الان دیگه همش دوست دارم خوراکی های شیرین بخورم مخصوصا بستنی . ناز گلم این روزا درگیر امتحانات پایان ترم هم هستم &...
6 ارديبهشت 1392

اولین سونو ...

نانازم ، من و بابایی در تاریخ 3 خرداد 91 رفتیم مظب دکتر حسن پور که واسه اولین بار بتونیم صدای قلب کوچولو ی نفسمونو بشنویم و ببینیم . خدارو شکر دکتر هم گفت که جنین سالم و سلامته و سن نی نی حدود شش هفته شده و اندازت هم 44 میلی متر بود.و من و بابایی از اینکه برای اولین بار تونستیم تو رو ببینیم (البته تو مانیتور دستگاه سونوگرافی) خیلی خوشحال شدیم و خدارو هزاران بار شکر کردیم.   ...
3 ارديبهشت 1392

اولین نشانه !

ساعت حدود 11 شب 22 اردیبهشت 91 بود که تصمیم گرفتم از طریق بی بی چک به بارداری خودم پی ببرم آخه یه چند وقتی بود که احساس می کردم یه چیزی تو دلم دارم ، خلاصه پس از چند دقیقه جواب مثبت شد و منم کلی ذوق زده شدم و سریع بابایی رو صدا زدم و گفتم که تبریک میگم بابا شدی ، اونشب تا صبح استرس داشتم چون نمیشد زیاد به بی بی چک اطمینان کرد برای همین باید ازمایش خون میدادم  چون ازمایش جوابش دقیق تره.صبح ساعت 8 رفتم ازمایش دادم تا ساعت 4 که جوابش اماده بشه برام مثل 1 سال گذشت .طاقت نیاوردم  حضوری برم ازمایشگاه جوابو بگیرم  برای همین زنگ زدم و جوابو پرسیدم که گفت مثبته .خیلی خیلی خوشحال شدم  چون دقیقا در روز مادر منم مادر شدم  ...
3 ارديبهشت 1392

اولین روز در نی نی وبلاگ

پرنسس مامان الان ساعت دو صبح روز اول اردیبهشت 92 هستش و من و بابایی واسه تو این وبلاگ رو درست کردیم تا بتونیم مطلب ، عکس و خاطرات با تو بودن و در ان ثبت کنم تا وقتی بزرگ شدی با دیدن وبلاگ ، خاطره های به دنیا اومدن و بزرگ شدنتو مرور کنی و لذت ببری . ...
1 ارديبهشت 1392