الیسا جونالیسا جون، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
درسا جوندرسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

الیسا پرنسس کوچولوی ما

اولین ها

اولین بار که با قطار سفر کردیی 23 اسفند 91 (2 ماهگی) اولین سفر (مشهد مقدس)24 اسفند 91 ( 2 ماهگی) اولین عروسی (عروسی عمو علیرضا) 26 اسفند 91 ( 2 ماهگی ) اولین غذا (فرنی)24 اردیبهشت 92 (4 ماهگی) اولین غلت زدن 10 خرداد 92 (4 ماهگی) اولین سفر به کیش 14 خرداد 92 (4 ماه ونیم ) اولین کلمه بابا 28 خرداد 92 (5 ماهگی) اولین آتلیه 3 تیر 92 (5 ماهگی) اولین کوتاهی مو 7 تیر 92 (5 ماهگی) اولین دندون 11 مرداد 92(6 ماهگی) اولین دوچرخه سواری 28 شهریور92 (8 ماهگی) اولین سفر با هواپیما 26 آذر  92( 11 ماهگی) اولین قدم برداشتن بدون کمک 25 دی 92 (1 سالگی) اولین برف بازی 5 بهمن 92 (1 سالگی ) ...
2 اسفند 1393

شیطونی با وسایل بابایی

بی تـــــــــــــــــــو هیچ نمیخواهم.... نه آسمان! نه زمین! نه باران! نه خیس شدن! نه تازگی! نه طراوت.... ناز دخترم چند وقتی میشه که وقتی بابایی با لپ تاب کار داره تو هم میری پیشش و میگی بغلت کنه تا ببینی تو لپ تاب چه خبره ، امروز موقعی که دیدی بابایی از پشت لپ تاب بلند شده و رفت بیرون سریع خودتو رسوندی روی صندلی و عینک بابایی رو زدی به چشمات و حسابی تا بابایی برگرده یه دل سیر شیطونی کردی و منم موقعی متوجه شدم از حرکاتت عکس گرفتم.                   ...
22 بهمن 1393

لغت نامه الیسا

پرنسس کوچولوی مامان میخوام تو این صفحه از وبل اگت تمام کلامتی که تا 2 سال و 11 روزگیت یاد گرفتی و کارها و علایقت در این سن رو بنویسم . گفتن کلمات: نم نم : شامل هر چیز خوردنی میشه نام نام: قاشق پیته:توپ و استخر بادی عتل:عسل آ آ : به همه مردا و عمو و دایی میگی آ آ نای: ماشین لون:نون قوقو:چاقو و قیچی للام: سلام پا : کفش یا دمپایی مسی: هر چیزی که بهت بدم میگی مسی یعنی مرسی بالا: هم به بالا میگی هم به پایین دیگه ما باید تشخیص بدیم منظورت بالا یا پایین به پیراهناتم میگی نانایی نی نی:به گوشیم میگی چون همش گوشیم دستته ...
3 بهمن 1393

الیسا و طبیعت و کوه

سلام سلام به همگی شما خوبان و بزرگواران و کوچولوها که از وبلاگ من بازدید میکنید و مرسی که به من سر میزنید . الان فصل زمستانه و بر خلاف بقیه جاها اینجا (بندرعباس ) هوا بهاریه و تعطیلات آخر هفته من با بابا و مامانی و دوستامون میریم به مکان های تفریحی شهر که جمعه گدشته رفته بودیم باغ حسینی (سرخون ) و کوه گنو که بهمون خیلی خوش گذشت . جای همتون خالی و امیدوارم هرجا که هستید شاد و سلامت باشید .   این هم آبشار از هنر معماری پدر جون که من هم از ارتفاع میترسم                     ...
28 دی 1393

تولد 2 سالگی

تولد تولد تولد....... تولدت مبارک   الیساجوووووون تولد 2 سالگیت مبارک       دووووووست داریم خیلی زیاد (مامان و بابا) سلام این عکسایی که در ادامه میبینید مربوط میشه به تولد دو سالگیم که جشن کوچیک 4 نفره بین من و مامانی و بابایی و عمو شهرام بوده      عجب کیک خیره کننده ای   ژست جدید من من و بابامهدی عزیزم ببین مامانی روی کلاه تولدم عکس بابا اسفنجی که دوست دارم هست چی مامانی باید چی کار کنم؟ آخ جونم مراسم شمع فوت کردن حالا نوبت فوت کرد...
22 دی 1393

پرنسس در گذر زمان

فرشته کوچولوی من الان که میخوام این پست رو بذارم تو بغلم نشستی و حسابی داری فضولی میکنی. گل مامان انشاالله یک هفته دیگه وارد  2 سالگیت میشی و برای همین تصمیم گرفتم یه سری از عکسای جا مونده یکسال گیتو بذارم گل زیبا در کنار گل های زیبا از دست مامانی قایم شدم تو کابینت گ یکی منو از روی برگا بلند کنه بره سواری هم میچسبه او چه گل های نازی وقتی من برای دوربین عکاسی گریه میکنم این شکلی میشم حالا که مامانی داره عکس میگیره موش بشم با قاشق غذا خوردن سخته اما عاشق غذا خوردن با دستم بعد از غذا یه لیوان آب میچس...
17 دی 1393

اندر احوالات پاییز93 پرنسس ما

گل ناز ما‌‌مان از اینکه دیر به دیر وبلاگتو به روز میکنم ببخشید چون ماشاالله با بزرگ شدنت اذیت کردناتم بیشتر شده و دیگه وقتی برام نمیذاری که به وبلاگت سر بزنم و از اوضاع و احوالت بنویسم . از وقتی از سفر برگرشتیم عادت کرده بودی موقع خوابیدن چراغ اتاقو باید روشن میذاشتیم تا بخوابی اون هم چه خوابیدنی که تا ساعت ۲٫۳ نصف شب بیدار بودی و بعد از کلی شیطنت و پریدن و بازی کردن روی تشک میخوابیدی و بعد از اینکه  خوابیدی تازه من باید چراغ رو خاموش میکردم .اما یبار که من زودتر رفته بودم تو اتاق به محض اینکه تو بهمراه بابایی اومدین تو اتاق چشمامو بستم بعدش بابایی بهت گفت ساکت باش مامانی خوابه تو هم آروم اومدی و منو بوس کردی ...
25 آذر 1393

پارک

گل زیبای مامان . دختر مهربونم .تنها چیزی که تو اون مدتی که از شیر گرفتمت میتونست سرگرمت کنه رفتن به پارک و تاب بازی و سرسره سواری بود و همیشه به همراه پدر جون یا بابا مهدی میرفتی پارک و حسابی بازی میکردی. اینم ذوق تاب سواری   گاهی اوقاتم این مدلی سواره سرسره میشدی و عاشق استخر توپ وبعضی وقتها هم این مدلی از سرسره میومدی پایین و دوست داشتی کیف مامانو بگیری و بری دور بزنی و سط بازی هم که خسته میشدی یه استراحتی میکردی و دوباره بازی با رفتنمون به شمال دخملمم با کمک پدر جون قایقران شد بعد از کلی باز...
24 آبان 1393