اولین گردش با دخترکمان
دردانه مامان ، روزها یکی پس از دیگری گذشت و امروز شدی یک ماهه ، ماشالله وزن گیریت خیلی خوب شده و کارت شده شیر خوردن و خوابیدن در این مدت دختر خیلی خوبی بودی و فقط بعضی از شب ها یه خورده بی خواب میشدی و منو مجبور می کردی تا باهات بازی کنم.
امروز تصمیم گرفتیم یه گردش کوچیکی داشته باشیم بیرون از شهر تا حالو هوایی تازه کرده باشیم ، من و تو و بابایی و مادرجون و پدرجون رفتیم باغ یکی از دوست های بابا رضا و هوا هم خدارو شکر خیلی خوب بود ( جنوب بهترین آب و هوارو در فصل زمستان داره و الان اینجا بهار هستش ) و کلی بهمون خوش گذشت ...
یکی از اتفاق های جالب اون روز این بود که وقتی واسه عکس گرفتن گذاشتیمت رو چمن ها با دست های کوچولوت سریع چمنارو می گرفتی و ول کن نبودی و تو بغل پدرجون هم کلی تاب بازی کردی .
عجیجم اولین پیکنیک تو رو زود خسته کرد و سریع خوابیدی ...
با ما باشید در ادامه مطلب ...
تقدیم به همه دوستان
از شما ممنونم که میاین وبلاگم
امیدوارم زندگی به کام همه شما شیرین باشه
الیسا و مادرجون (مادر مامانی )
الیسا و بابایی و پدرجون (پدر مامانی )
دختر گلم خیلی دوووووووووست دارم
الیسا جون تو بغل من و بابایی
نازنینم موقع عکس گرفتن هر کاری کردیم بیدار نشدی ، خوب بخوابی گلم