خاطرات 10 و 11 ماهگی پرنسس کوچولوی مامان
سلام سلام سلام به گرمای روزهای آخر خرداد...
ناز دردونه مامان خیلی خوشحالم که بعد از یک مدت نسبتا طولانی که خونه نبودیم و وبلاگتم نمیتونستم به روز کنم ، بالاخره برگشتیم و حالا میتونم زود به زود خاطراتت و عکس های نازتو بذارم تو وبلاگ تا بعد ها که بزرگ شدی با نگاه به این دفتر خاطرات لذت ببری.بوس بوس
عکس های ده و یازده ماهگی
همایش شیرخوارگان(مصلی امام خمینی تهران)
یه روز ابری در کنار ساحل مازندران
شیطونی های الیسا جون
وقتی میرفتی تو کشوی کابینت نمیتوستی بیایی بیرون و گریه میکردی
هرموقع این عکستو میبینم خمیازم میگیره
الیسا وقتی جدی و قوی میشه
مانی جون و سورنای عزیزم (پسر عمه الیسا وروجک)
پاییز در جنگل سیسنگان
قربونت برم،از اینکه تنها روی میز نشسته بودی میترسیدی و گریه میکردی
از روی برگ ها دراز کشیدنم وحشت داشتی
ناز گل مامانی آماده برای رفتن به مهمانی
خونه جدید در میز تلویزیون